گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 17 روز سن داره

همه وجودم امین جان

امین میگه:...

امین میگه: مامان من می خوام در آینده با طناز ازدواج کنم. من میگم: دوسش داری؟ امین میگه: آره خیلی باحاله، الان باهاش بازی می کنم وقتی بزرگ شدم باهاش ازدواج می کنم البته اگه خاله راضی باشه. طناز خانم عزیز خاله امین میگه: مامان من برم پایین با نازنین و نگین بازی کنم؟ من میگم: نه تا امتحانات تمام نشه نمی تونی بری پایین. امین میگه: ای خدا از دست شما چه کوفتی کنم، کوفت بادمجون کنم؟  (کلمه های جدید که از بچه های مدرسه یاد گرفته) امین میگه: مامان کدوم شغل ها درآمد بیشتری دارند. من میگم: دندونپزشکی امن میگه: خب من می خوام دندونپزشک بشم. بعد یه ماشین شاسی بلند با یه مگان با یه L90 بخرم بعد شما و بابا رو هم سوا...
31 فروردين 1392

یک روز به یاد ماندنی در کنار خلیج فارس

امروز بابا هادی می خواست بره بوشهر، ما هم گفتیم میایم. بابا هادی هم استقبال کرد و ما رو هم با خودش برد. صبحانه رو دشت ارژن خوردیم خیلی هوا خوب بود. حسابی بهمون چسبید. گل پسر در حال انجام دادن حرکات موزون  بعد از اینکه کار بابا هادی  تمام شد رفتیم کنار دریا که امین جون شنا کنه ولی کنار ساحل پر شده بود از عروس دریایی ، بابا های هم که قبلاً شنیده بود عروس دریایی  سم داره و خطرناکه اجازه نداد امین جون شنا کنه ولی چند تا از اونا رو برای امین جون آورد که تا رسیدیم شیراز داخل آب له شده بودند. تمام قسمت های بنفش رنگ دریا عروس دریایی بود. برای ناهار رفتیم رستوران سنتی قوام که در دوره قاجاریه آب ا...
30 فروردين 1392

پسر کچل من

بالاخره امین جون موفق شد با اصرار زیاد، منو راضی کنه تا اجازه بدم بابا هادی موهاشو با ماشین بتراشه. هر روز که از مدرسه می یومدی می گفتی مامان امروز خانم ناظم گفت: آقای مدیر بچه هایی رو که موهاشونو کوتاه می کنن خیلی دوست داره. من هم که دیدم خیلی مشتاقی به بابا هادی گفتم موهاتو کوتاه کنه. بعد از اینکه از حمام اومدی بیرون گفتی مامان حالا با چی موهام و سیخ سیخی کنم.   بعد هم رفتی سشوار کشیدی ولی نشد فقط یه کم از موهای  وسط سرت سیخ شدند بقیه تکون نخوردن. ...
28 فروردين 1392

مدال

عزيزم موفقیتت را با آسماني پر از ستاره هاي چشمک زن با دشتي پر از شقايق ها و با آرزوي موفقيت در تمام مراحل زندگی تبريک ميگويم.   ...
28 فروردين 1392

چقدربزرگ بود دنیای کوچکمان؟!

  سلام.. نگرانم رفیق.. ببین چقدر زود داریم بزرگ می­شویم.. ببین چقدر دیر دارد می­شود قرارمان با کودکی­هایمان.. تو یادت هست؟ کودک که بودیم چقدر بزرگ بود دنیای کوچکمان؟! من به خاطر دارم: گاه در چند ساعت بازی کودکانه چند کسوت گونه­گون را تجربه می­کردم؛ مثلاً ساعتی را رانندۀ کامیون بودم! بار چند تنی را از خلیج فارس تا کجاآباد خیالی­ام می­رساندم! لاستیکم که پنچر می­شد چه با صداقت با دستمال ابریشمی­ عرق از جبین می­گرفتم!! معلم که می­شدم چه فصاحتی داشت درس­گفتارهای کودکانه­ام برای کودکان خیالم، کودکان خیالی­ام.. بعد...
28 فروردين 1392

کیک تولد

هر سال ما برای امین جون یه تولد کوچولو می گیریم. اما امسال چون حرف گوش نمی گیره و مشق هاشو به موقع نمی نویسه (البته فکر می کنم به خاطر اون همه تعطیلی آقا امین تنبل شده) بابا هادی اجازه نداد براش کیک بخرم و گفته که هر وقت امین جون کارهاشو به موقع انجام داد و دیدیم که حرفهای ما رو هم گوش میکنه براش کیک تولد می خریم. یکسالگی امین جون و بابا هادی و نگین خانم دو سالگی (مهدکودک)  امین جون در حال خوردن اسمارتیس های کیک  سه سالگی (مهد کودک)     چهار سالگی  (ریحانه خانم، نگین خانم، امین جون، آقا نیما)  5 سالگی فروغ خانم، امین جون، ریحانه خانم، عسل خانم 6 سال...
25 فروردين 1392

تولد

  بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو آسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس واسه تولد تو باید دنیا رو آ...
23 فروردين 1392

خاطرات کودکی

امین جون امروز می خوام  از دوران کودکیت برات بنویسم از شیطونی هات، بازی هایی که با هم انجام می دادیم و... امین جون روز 23 فروردین 1385، ساعت 10صبح، بیمارستان شیراز، به دنیا اومدی. هنگام تولد 400/3 وزن،51 سانتی متر قد، دور سرت هم 34 سانتیمتر بود. چند روز بعد از تولد امین متفکر بغل مادرجون هنگام خوردن دارو، روزهای اول همش خواب بودی، من هم خوشحال که بچمون ساکته ولی بعد از یک ماهگی خیلی بد آروم شدی و هنوز که هنوزه نق می زنی و اذیت می کنی.  2ماهگی امین جون 4 ماهگی (5 ماهگی ) به خاطر اینکه داشتی دندون در می آوردی لاغر شدی. 5 ماهت که تمام شد 2 تا دندون داشتی اینجا شش ماهه بودی لباس محرمی برات پوشیدیم،...
22 فروردين 1392

سپیدان

بهمن ماه سال 91 رفتیم سپیدان برف بازی جای همه سبز خیلی خوش گذشت. امین و من و بابا هادی کلی با برف ها بازی کردیم. الهی بمیرم وقتی می خواستیم بیایم امین چند تا برف به طرف صورتم پرت کرد گفتم امین جون به طرف صورت پرت نکن به پاهام بزن، اونم حرفمو گوش کرد. ولی من یه تیکه برف گلوله شده بود که نمی دونستم داخلش یخ داره پرت کردم طرف امین خورد به پاهاش خیلی دردش اومد و گریه کرد. تا یکماه بعد از اون ماجرا هر وقت از امین جون چیزی می خواستم برام بیاره می گفت یادته با یخ زدی به پاهام، الان پاهام درد می کنه (به گفته خودش پا دردی دارم) نمی تونم برات بیارم. پسر خشمگین من امین در حال پشتک زدن امین در حال غلط زدن امین و بابا ...
20 فروردين 1392

دوچرخه سواری بدون کمک

بالاخره بابا هادی تصمیم گرفت کمک های دوچرختو باز کنه و جک دوچرخه رو ببنده. بعد از اینکه جک رو بست بهت کمک کرد تا دوچرخه سواری بدون کمک را یاد بگیری. دیروز هم که بارون  می بارید آقا امین هوس کرده بود زیر بارون دوچرخه سواری کنه. من هم که بدم نمیومد از پیشنهاد امین جون استقبال کردم رفتم بیرون چند تا عکس هم از امین گلی گرفتم.   همینطور که داشتی تمرین می کردی رعد و برق شدیدی زد و بارون تبدیل به تگرگ شد سریع اومدیم داخل خونه رفتیم داخل بالکن ریختن تگرگ ها رو تماشا کردیم . عصر هم که بابا هادی از سر کار برگشت دوباره رفتی داخل کوچه دوچرخه سواری   شب هم از کلاس تکنو که برم...
19 فروردين 1392